از سخنان دکتر هلاکویی

ده ویروس نابودگر کلامی

 

ده ویروس نابودگر کلامی در پرورش فرزندان، علاقه ی آنان را به درس یا انجام درست کارها کم، و عدم تمرکز و لجبازی روانی را زیاد می کند.

1_ نصیحت تکراری

2_ تذکر مداوم

3_ سرزنش

4_ منت گذاشتن

5_ مقایسه کردن

6_ جرو بجث کردن

7_ برچسب منفی زدن

8_ پیش بینی منفی

9_ گله و شکایت کردن

10_ متهم کردن

این ده ویروس اگر با درس همراه شوند، چه توسط والدین و چه توسط مربیان و معلمان و دبیران و مشاوران، تضعیف کننده ی علاقه و انگیزه در کودکانند.

منبع: 

https://telegram.me/joinchat/BElV8DwRX374s4I9T6BZ0g

 

از سخنان دکتر هلاکویی


هشت رفتار که احساسات فرزندتان را به طور قطع نابود می‌کند!

۱. به فرزندتان می‌گویید هیچ احساساتی از خود بروز ندهد.

اگر فرزندتان عصبانیت، ناراحتی یا ترس از خود نشان دهد، مسخره‌اش می‌کنید و به او می‌گویید که نباید هیچیک از احساسات خود را نشان دهد. یک راه دیگر هم این است که احساساتی شدیداً بیشتر از آنها نشان دهید، طوریکه بچه مجبور شود احساسات خود را فراموش کرده و برای آرام کردن شما وضعیت رواني خود را تغییر دهد.

۲. قوانینی متناقض می‌گذارید.

طوری برخورد می‌کنید که فرزندتان باید حدس بزند که چه توقعی از او دارید. قوانینی که برای او می‌گذارید را هم مدام تغییر ميدهيد. او را كتك ميزنيد بعد در اغوش ميكشيد.

۳. از فرزندتان می‌خواهید مشکلتان را حل کند.

با او درد دل ميكنيد.همه نگرانی‌ها، دغدغه‌ها و مشکلات ارتباطی‌تان را به طور روزانه با فرزندتان مطرح می‌کنید. طوری جلو فرزندتان رفتار می‌کنید که حتی از پس مراقبت از خودتان و مشکلاتتان هم برنمی‌آیید.
۴. همسرتان را تحقیر می‌کنید.

رفتارتان با همسرتان در مقابل بچه‌ها با دعوا و جنگ و جدال همراه است. همدیگر را به طلاق تهدید می‌کنید طوریکه فرزندتان با اضطرابی مزمن زندگی می‌کند.

۵. او را برای مستقل شدن تنبیه می‌کنید.
وقتی افکار، احساسات یا خواسته‌هایی از خود را مطرح می‌کند که متفاوت با شماست، دچار عصبانیت و ناراحتی می‌شوید.
اگر نشانه‌هایی از علاقه به کشف چیزهای نو، ملاقات با افراد جدید یا ابراز هر فکر یا احساسی که متفاوت با شماست نشان دهد، با این جمله به او پاسخ می‌دهید، «چطور میتونی اینکارو با من بکنی؟»

۶. ارزش خودتان را بر عملکرد فرزندتان وابسته می‌کنید.

احساس کنید پدر/مادر بدی بوده‌اید. فشار شدیدی به آنها وارد می‌کنید تا در همه کار بهترین باشند.

۷. وارد روابط فرزندتان می‌شوید.

تمام رفتارهای فرزندتان در روابط خود را هدف قرار می‌دهید. شدیداً درگیر دوستی‌های او و روابط عاشقانه‌اش می‌شوید.

۸. از فرزندتان انتظار دارید آرزوهای برآورده‌نشده شما را براورده كند.

فرزندتان را مجبور به انجام کارهایی می‌کنید که آرزو داشتید وقتی کودک یا نوجوان بودید انجام می‌دادید. اگر همیشه آرزو داشتید یک رقصنده حرفه‌ای شوید، از دو سالگی فرزندتان را در کلاس رقص ثبت‌نام می‌کنید. اگر یک روز بخواهد آن را کنار بگذارد، به طرز عصبی به گریه می‌افتید و حداقل یک هفته با او قهر می‌کنید.

اگر احساس می‌کنید مطالبی که در این مقاله ذکر شد، به وضعیت خانواده شما نزدیک است، حتماً باید به دنبال روان‌درمانی برای به دست آوردن بینش احساسی، بالا بردن مهارت‌ها صحبت كنيد.

با تشکر از رویا نوری برای ارسال مطلب


عضويت👇
https://telegram.me/joinchat/BElV8DwRX374s4I9T6BZ0g

سخنان دکتر هلاکویی

روانشناسي كودكان و نوجوانان


احترام گذاشتن به کودک یکی از اساسی‌ترین مباحثی است که همواره مورد توجه روانشناسان و کارشناسان تعلیم و تربیت بوده است. 
بعضی از والدین ممکن است کودک خود را دوست داشته باشند ولی به او احترام نگذارند. نکته مهمی که والدین باید به آن دقت کنند این است که دوست داشتن کودک کافی نیست، بلکه لازم است شما برای او احترام قائل باشید. احترام به کودک به همان اندازه اهمیت دارد که دوست داشتن او.

اگر به کودک احترام بگذارید، او به زودی تصویر مثبتی از خود پیدا خواهد نمود. به عبارت دیگر او خود را دوست خواهد داشت.

چنین طرز فکری در مورد خود اهمیت فوق‌العاده‌ای در صحت روانی کودک دارد. احترام مانند دوست داشتن هم از طریق بیان و هم از طریق عمل نشان داده می شود. شما می‌توانید با گوش دادن فعال به حرفهای کودک، برقراری تماس چشمی، توجه به گفته‌های کودک بدون آنکه برای اتمام سخنانش بی‌صبری نشان دهید، کمک کردن به کودک در یافتن کلمات مناسب برای توضیح دادن و به زبان آوردن هیجاناتش و قطع نکردن حرفهای او؛ هم‌چنین پرسیدن سوالاتی مانند “منظورت از این چیزی که گفتی….چیست؟”یا “راجع به این مسئله ….. چه فکر می‌کنی؟” و بدین‌وسیله احترامی را که او بدان نیاز دارد برآورده سازید.

شما هم‌چنین می‌توانید با تشویق از کاری که او انجام می‌دهد احترام خود را نسبت به او نشان دهید، حتی اگر این کار کامل و بی‌نقص نباشد. درین‌صورت او فرصت می‌یابد تا عقاید خود را بدون ترس از تمسخر و استهزا نمودن بیان کند.

بطور خلاصه، شما می‌توانید احترام خود را هر زمان با بیان کلمات یا عمل مبنی بر اینکه او فرد با ارزش و مهمی است نشان دهید.

احترام به کودک اضطراب و تنش او را کاهش خواهد داد. 
این امر به ویژه هنگامی اهمیت دارد که کودک به محیط جدیدی نظیر صنف، کودکستان، مکتب، و غیره وارد می شود. اگر کودک به خود اطمینان داشته باشد، یادگیری برای او راحت‌تر و لذت بخش تر خواهد بود.

*****احترام کیفیتی است که کودک باید آن را کسب کند*****

کودک نیاز به فرصت‌های دارد تا احترام را بر یک اساس فردی بدست آورد و اگر شما فردی حمایت‌کننده بوده و هرگز اجازه تصمیم‌گیری به کودک ندهید او هرگز احترامی که لازم است را بدست نخواهد آورد. 
از طرف دیگر، اگر شما خیلی آسان‌گیر باشید و اجازه دهید به ديگران آسيب بزند يا به حقوق ديگران تجاوز كند، او هرگز رفتار مسئولانه نسبت به دیگران را نخواهد آموخت و در نتیجه مورد احترام نیز واقع نخواهد شد.

اطفال به منظور نشان دادن توانایی‌ها و مهارت‌های زندگی نیاز به فرصت و گذشت زمان دارند. به هر حال، به منظور فرصت دادن به کودک لازم است به خاطر داشته باشید که توانایی‌های او را با فرد دیگری مانند خواهر، برادر یا سایر کودکان مقایسه نکنید. مقایسه کردن دلیل بر عدم احترام برای فردیت کودک بوده و امکان اینکه بخاطر لیاقت و مهارتش مورد تشویق قرار بگیرد از دست می‌رود.

عضويت👇
https://telegram.me/joinchat/BElV8DwRX374s4I9T6BZ0g

 

با تشکر از رویا نوری بخاطر در اختیار گذاشتن این مطلب مفید

 

                  روانشناسي كودكان و نوجوانان

                   پای صحبت های دکتر هلاکویی 

بزرگترین لذتِ زندگیِ من بودن با بچه هایم است. اینکه من بچه ام را صبح بیدار کنم ، به او صبحانه بدهم ، او را مدرسه ببرم ، بعد از مدرسه او را ببرم فلان کلاس 

دنبالش بروم و او را به خانه بیاورم  بعد کمکش کنم تکالیف مدرسه اش را انجام دهد و بعد بخوابد. 

آیا پدر و مادر با انجام این کارها فداکاری می کنند؟  

من مطلقا برای بچه هایم فداکاری نکرده ام . بزرگترین لذت و شور و شوق و هیجانِ زندگیِ من در ارتباط با بچه هایم بوده است. تمامِ خوشحالیِ من این بوده است که  به خانه برمی گردم تا با بچه هایم باشم و تمامِ وقتم را هم تا حدی که برایم ممکن بوده برای آنها گذاشته ام و تمام خوشحالیم این بوده که آخر هفته ها با آنها هستم و پنجاه هفته از پنجاه و دو هفته در سال را در پارک و در کنار هم بوده ایم .

آیا معنایش این است که من فداکاری کرده ام و وقتم را برای آنها گذاشته ام؟ 

من با وقتم میخواستم چه کار کنم؟

چه کاری با ارزش تر و شادی آفرین تر و لذت بخش تر از بودن با بچه هایم بود؟ 

 

دکتر فرهنگ هلاکویی 

@Dr_holakuee

 

با تشکر از خانم رویا نوری برای در اختیار گذاشتن این مطلب

 

نکاتی در تربیت کودکان تا نوجوانان

به عنوان والدین در زندگی قرار نیست به بچه ها "بکن و نکن" بگوییم بلکه باید به آنها کار خوب را بیاموزیم. پدری و مادری یعنی آموختن کار خوب. فقط در موارد استثنائی بچه ها را از انجام کاری بازمی داریم. آیا در دانشکده مهندسی یا دندانپزشکی به شما هی می گویند این کار را نکن، این کار را نکن، این کار را نکن ...؟ اگر به این صورت باشد که شما چیزی یاد نخواهید گرفت. در دانشکده دقیقأ به شما تکه تکه و ذره ذره آموزش می دهند که چه بکنید تا مهندس یا دکتر خوبی از آب دربیایید. 
نظام ذهنی و فرهنگی ما به عنوان پدر و مادر یک نظام فرماندهی و فرمانبرداری غلط است و همین رویه کار دست خودمان و فرزندانمان می دهد. 
در طول تاریخ علاوه بر فرماندهی و فرمانبرداری ترس و تنبیه و کنترل وجود داشته و همین ها انسانها را ویران کرده است. هر چقدر که شدت ترس و تنبیه و کنترل بیشتر بوده، آسیب و بیماری افراد هم بیشتر بوده است.
در دنیای امروز وقتی می خواهیم فرزندانمان را برای دنیای امروز تربیت کنیم باید:
1- کف خانه پرورش و تربیت، عشق (میان پدر و مادر) و محبت (در محیط خانه) و نوازش (بین همه) باشد. 
2- سقف خانه نظم و انضباط و آرامش داشته باشد. 
انضباط یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد. 
5 مفهوم برای انضباط قائل هستند که مهم ترینش: 
- به تأخیر انداختن لذت و پاداش
- درک واقعیت
- پذیرش مسئولیت
- میل به رشد و کمال 
- و آزادی است. 
در مورد آرامش بچه باید فکر کند که اینجا تنها جایی است که وقتی می دود یا خسته می شود می تواند در آنجا راحت بخوابد. یعنی خانه باید گرم (محبت) و آرام باشد و با بکن و نکن روبرو نباشد.
3- چهار دیواری خانه آموزش است. یعنی وظیفه والدین این است که به فرزندان راست گفتن، خوب و مهربان بودن را در عمل و نظر یاد بدهند. 
در غیر این صورت، اگر والدین در بالا بایستند و فرمان بدهند (والدینی که حتی فرمان خودشان را هم نمی برند) و انتظار داشته باشند که کودکان آنها را اجرا کنند!
 کودکانی که آن فرمانها را نمی فهمند و نمی توانند بپذیرند و نمی پسندند، اگر آنها را اجرا کنند دچار درگیری و وارد فاز اضطراب و نگرانی می شوند و مسائل زندگی برایشان بسیار سخت و مشکل می شود. 
بنابراین پرورش، مواظبت و مراقبت از زندگی در حال رشد است. در حالیکه تعلیم آموختن علم و فن و هنر و مهارت به کودکان است. تربیت هم گرایش به سمت ارزش های مطلق اخلاقی است.
 با رعایت اینها فرزندان از رضایت و امنیت و آرامش برخوردار خواهند شد. 
پدری و مادری دو تا گوش شنوا می خواهد نه زبان گویا. هر پدر و مادری که حرف می زند بچه اش را از پای می اندازد. 
قاعده تربیتی ده به یک است. به این صورت که ده تا جمله بچه می گوید؛ یک جمله پدر و مادر. وقتی بچه نوجوان می شود و با مسائل پیچیده روبرو می شود این قاعده بیست به یک می شود. یعنی روزی که شما به عنوان پدر و مادر وقتی یک جمله حرف می زنید تا نوجوان شما بیست جمله نگفته است شما حق ندارید جمله دوم را مطرح کنید. 
پدر و مادرهایی که اول حرف می زنند بچه ها را اول کر می کنند و بعد لال. به همین جهت است که نوجوانان با دوستانشان ده ساعت حرف برای گفتن دارند ولی با پدر و مادرشان ده ثانیه هم حرف نمی زنند چرا که این نوع بچه ها توسط پدر و مادرشان از کار افتاده اند. هیچ بچه ای نیست که نخواهد با پدر و مادرش حرف نزند و تمام وقت پدر و مادرش را نگیرد. 
بنابراین وقتی بچه ها در را باز ببینند و اشتیاقی از والدینشان ببینند خوب معلوم است که ارتباطی هم برقرار می شود و گرنه راه های ارتباطی بسته می شود. 
بنابراین بیشتر از آنی که پدر و مادر حرف بزنند باید آنها را بشنوند تا متوجه بشوند که چه خبر است. (ای بسا با گوش کردن به صحبت های آنها پدر و مادر متوجه بشوند که چه خطراتی در سرراه آنها قرار گرفته است.) از طرف دیگر با گوش کردن به آنها کمک می شود که مشکل به وجود آمده برای خود فرزند و در ذهن خود فرزند حل بشود. 


یک راهنمایی در مورد درون شناسی کودکتان:
رویاها و کابوس ها کلید در قفل هایی هستند که به نوعی انباریهای ذهن را باز می کنند. پیام ذهن با ایجاد کابوسها این است که یک مقدار مطالب فوق العاده مهم در اینجا هست و چون تو به آنها اعتنا و توجه نمی کنی من در خواب آنها را به صورتی داستانی ارائه می دهم. معمولأ کابوسها به صورت بیمارگونه هستند و نشان از زخم و زخمهای عمیق و سنگینی در وجود شخص دارند که منع و سرکوب شده اند. آنچه را که در ضمیر و ذهن ما می گذرد اگر بتوانیم به صحنه آگاه ذهن بیاوریم و به چرایی و چگونگی آنها پی ببریم و انرژی و سم و زهرش را بگیریم دیگر به صورت کابوس خودشان را نشان نمی دهند.
***
اگر کمک نگیریم؟

موانع و محدودیت هایی که در کودکی داشته ایم و نتوانسته ایم به درستی در کودکی آنها را ابراز شان کنیم و کمک نگرفته ایم معمولأ در بزرگسالی به صورت مشکلات حل نشده باقی می مانند. در نتیجه در ضمیر ناگاه به صورت یک واقعیت دائمأ پیامها و صداها و نداهایی را به ما ارسال می کنند. 
معمولأ این پیامها و صداها را بیرون از خودمان و از جانب خانواده و محیط آموزشی و اجتماع می شنویم و به صورت "تو نمی توانی، تو نباید، امکان ندارد، تو کی هستی که بخواهی چنین یا چنان بکنی" هستند. همچنان که گفته شد این پیامها بیرونی هستند و در کودکی در ما درونی می شوند و به صورت صدای درون inervoice آنها را می شناسیم. اگر بشود این صداهای درونی را به صحنه آگاه ذهن آورد و دوباره آنها را تجربه بیانشان کرد.
 در درجه اول زهر و سم اینها و بعد انرژی شان گرفته می شود. در نتیجه سر و کله این صداهای درونی شبها در خواب پیدایشان نمی شود و ما از درد رها می شویم ولی اگر به صحنه آگاه ذهن نیایند و کمک نگیریم و پنهان بمانند اینجا و آنجا خودشان را نشان خواهند داد و ما را دچار گرفتاری خواهند کرد.

انرژی که قرار است صرف رشد و تکامل ما بشود و تغییری در ما به وجود آورد متأسفانه صرف جدال درونی و داخلی ما می شود و ما را دچار افسردگی می کند. افسردگی یعنی گفت و گوی درونی که بسیار سخت و سنگین است به طوری که در یک ساعت 350 کالری می سوزاند و آدم بعد از چند ساعت تمام انرژی که داشته از دست می دهد. به همین جهت است که برای انجام کوچکترین کار باید زحمت بسیار برای آن کشید. 
چرا؟ 
برای اینکه انرژی برایش باقی نمانده است.

دکتر هلاکویی

با آرزوی موفقیت و تشکر از رویا نوری بخاطر در اختیار گذاشتن این مطلب

عقدۀ ادیپ

 

 

عقدۀ ادیپ بین 4 تا 6 سالگی، به این معناست که پسر در این ایام گرایش جنسی و جسمی به مادرش دارد و به همین جهت است که می تواند یک زمینه قهر و خشم نسبت به پدرش داشته باشد یا بعضی از اوقات طلاق یا مرگ پدر را خیلی اهمیت نمی دهد به دلیل اینکه می‌خواهد به مادر چسبیده باشد. بیشتر پسر بچه‌ها این ایام را کم یا زیاد می گذرانند.
 
الکترا برعکس ادیپ و مربوط به دختر است. دختر بچه هم بین 4 تا 6 سالگی و برخی اوقات از 3.5 سالگی گرایش جنسی و جسمی به سمت پدر پیدا می کند. به همین جهت با مادر مسئله پیدا می‌کند. حال اگر پدر و مادر به درستی برخورد کنند بچه‌ها این عقده را پشت سر می‌گذارند و پسر با پدر و دختر با مادر خودش را همانند identify می کند.
 
این ضربه آنچنان شدید است که دو اتفاق می افتد: 
1- تمام حافظه به نوعی پنهان می‌شود و ما حافظه قبل از 5 سالگی را نداریم.
2- تمایل جنسی به نوعی کاملأ برای 6 سال از کار می‌افتد. 
 
بعد از اینکه پدر و مادر به درستی با این عقده‌ها برخورد کردند بین 6 تا 12 سال تمایلات جنسی وجود نخواهد داشت ولی 4 گرایش علمی، هنری، ارتباط دوستی با دیگران و ورزش در بین این کودکان پیدا می‌شود. 
بنابراین، چهار دیواری سالم بچۀ 6 تا 12 ساله علم و هنر و ورزش و دوست است. این ترکیبی سالم برای برای کودک سالم است.
 
در حالیکه اگر بچه ای عقده ادیپ و الکترا را پشت سر نگذارد علاوه براینکه از نظر تمایلات جنسی مشکلاتی را پیدا می‌کند یا بسیار زیاد می‌خواهد و با هر کسی همخوابه می‌شود یا اصلأ این تمایلات را دوست ندارد و به عنوان امر بد کثیف چنین و چنان نگاه می‌کند و معمولأ می‌تواند به سوی بزرگسالان یا خیلی بزرگسال تر از خودش گرایش پیدا کند. 
 
اختلالات شخصیتی هم در این اشخاص تقریبأ قطعی است؛ در دخترها حالت‌های هیستیریانیک histrionic و نوع شدید هیجانی و ناپایدار border line و در پسرها حالت‌های خود شیفتگی narcissism خودش را نشان می‌دهد. 
 
دکتر فرهنگ هلاکویی
 
با تشکر:
تمام مطالبی که مربوط به سخنرانی دکتر هلاکویی می شود را رویا نوری در اختیار این وبلاگ می گذارد. 

کودک انسانی!

كودك انساني به دليل اینکه:

نادان، ناتوان، نيازمند و اشتباهكار است و فكرهاي بد مي كند در سه سالگي به اين نتيجه مي رسد كه من بدم!

و فقط تنها كاري كه پدر و مادر مي توانند انجام بدهند اين است كه ميزان اين احساس بد بودن او را كم كنند. يعني آنقدر با او به درستي برخورد كنند كه بچه در سه سالگي بگوید: من كمي بدم! 

و بعد بين سه تا هيجده سالگي، اگر پدر و مادر روزي پنجاه بار به موقع، بجا، درست و به اندازه، اين پيام را به فرزندشان بدهند كه: تو خوبي، اين اميد هست كه بچه در هجده سالگي به اين نتيجه برسد كه من خوبم!

به همين جهت هست كه هفتاد درصد مردم دنيا، ته وجودشان نوشته شده: 

من بدم. 


دكتر هلاكويي

با تشکر از رویا نوری بخاطر در اختیار گذاشتن مطالب دکتر هلاکویی
توصیه می کنم اگر براتون ممکنه، این پرسش و پاسخ دکتر هلاکویی رو گوش کنید. درباره ی اینکه بچه ها رو اصلن بزور وادار به خوردن غذا نکنید و کارهایی که ازش بر میاد رو انجام ندید.
و اینکه: برای اینکه بچه ها بیشتر از یکی دو ساعت و در روزهای تعطلی سه ساعت بیشتر سراغ نت نروند، حتمن اونا رو تشویق کنید به ورزش های گروهی (نه جیم) مثل بسکتبال و فوتبال و والیبال... 

دکتر فرهنگ هلاکویی

سگ هار درونی، همه آدم‌های مهم زندگی ما هستند که در هشت سال اول زندگی ما، ما را سرزنش و تنبیه کرده‌اند و تأثیر بد و منفی خود را در ما به جای گذاشته‌اند و در مغزمان با کارد و چاقو نشسته ‌اند و ما آن‌‌ها را همه جا با خودمان می‌بریم. قرار است که همه این افراد را از ذهن مان بیرون بیاندازیم. زمانی که این سگ هار درونی به فعالیت می‌افتد در واقع همان افراد دوران هشت سال اول زندگی ما هستند که به نوعی به ما آسیب وارد کرده‌اند (و حرف‌هایشان در درون ما ضبط شده‌اند که در بیشتر جاها از آن‌ها استفاده می‌کنیم) و اکنون تمام وجودمان را اشغال کرده‌اند و در شرایط مناسب عرض اندام می‌کنند

اساس حرمت نفس به هم ریخته هنگامی درست می‌شود که این سگ هار تحت کنترل دربیاید. 


این سگ هار که به نظر خودی می‌آید اصلأ خودی و داخلی نیست بلکه بیرونی است. این سگ هار موجودی است که تصحیح کارش نیست بلکه خونخواری و کینه توزی است و آرزویش این است که در هر جا خودش را نشان دهد.


باید که این سگ درون را مهار کرد و اگر آن را به سگ کوچولوی ناز و بی خطر و بی ضرر تبدیلش نکنیم در زندگی ما را از پای خواهند انداخت.

 
در هشت سال اول زندگی همه حرفهای منفی، تهدید، تحقیر، تنبیه و ... آدمهای مهم زندگی مان را درجایی از کله مان می نشانیم که در اصطلاح بعدها می شود گرگ یا سگ گرسنه وجودمان که به جانمان یا جان دیگران می افتد و تکه و پاره می کند. نمونه ای از این حرفها که نتیجه نظام تربیتی ماست عبارتند از: تنبلی، بیخودی، مریضی، کار نمی کنی، این چه وضعیه، خجالت نمی کشی، همه دارند زحمت می کشند و تو تمرگیدی، بمیر، کارد بخوره به اون شکمت، آفتاب آمد تا وسط اتاق، پاشو، برو بخواب، و ... متأسفانه این حرفها را هم همه آدمهای مهم زندگی مان به ما زده اند و اکنون همانها در ذهن ما نشسته اند و ما آنها را دوباره برای خودمان یا برای دیگران یا فرزندانمان تکرار می کنیم و مانند گرگ می بلعیم


ما باید به جایی برسیم که بگوییم "این منم، به عنوان یک وجود ناقص، همیشه اشتباه کرده و می کنم، ولی در مسیر بهبود و بهتر کردن خودم قدم برمی‌دارم. بنابراین، از اشتباهاتم می‌آموزم نه اینکه بیاویزم. اشتباهات را به عنوان پله برای بهتر شدن خودم قرار می‌دهم. به هیچ وجه خودم را تنبیه و سرزنش نمی‌کنم. حاضر هستم به خاطر اشتباهم از دیگران معذرت بخواهم؛ هزینه‌ها یا هر آسیبی که به آنها زده‌ام را جبران کنم و آن را هم پنهان نمی‌کنم. در ارتباط با خودم کوشش می‌کنم اوضاع را ارزیابی و به آن عمل کنم."

چطور می‌توانیم یک جلاد دائم دنبال سر خودمان بدوانیم که هر جا اشتباه کردیم کاردش را به بدنمان فرو کند؟ 


تعجب نکنید، تمامی این باورها و اعتقاداتی را هم که مردم در سرشان درباره ترس از جهنم دارند از همان جاها می‌آید. یعنی، زمینه‌ای برای شکنجه فراهم می‌شود. درحالیکه، انسان می‌تواند با شادی و آزادی و لذت و رضایت و خشنودی رشد کند. همه مردم دنیا را نگاه کنید، کوشش می‌کنند خود را خوب و بهتر و برتر از آن چیزی که هستند نشان دهند. این‌ها همه نیروی رشد هستند. 


دانه را باید به درستی رشد داد؛ چرا فکر می‌کنیم که برای رشد این دانه باید آن را له و لورده‌ کرد؟ 


با تشکر از رویا نوری بخاطر در اختیار گذاشتن متن های مربوط به دکتر هلاکویی


پیشگیری از احساس گناه در کودک


مادر:ببخشید پسر گلم، اشتباه کردم.

پدر: معذرت میخوام گل دخترم.

یه پدر و مادر زمانی میتونن درست فرزندشون رو تربیت کنن که اقلن روزی یه بار بهش بگن اشتباه کردم و هفته ای یه بار ازش به خاطر اشتباهشون عذر خواهی کنن تا کودک متوجه بشه والدین هم مثل او انسانند و اشتباه میکنن، نه اینکه تنها گناهکار و نادان جهان منم پس من "دختر یا پسر بدی" هستم. 

این جمله زنگ خطره... یادمون باشه: احساس گناه، کودک ما رو نابود میکنه!


دکتر فرهنگ هلاکویی


ویدیوهای دکتر هلاکویی


نکته!


دکتر فرهنگ هلاکویی:

حادثه ديروز را نمي توان پاك كرد ولي مي توان آن را جبران كرد.


نکته!

با تشکر از رویا نوری عزیز برای در اختیار گذاشتن گفته های خوب دکتر هلاکویی:

شاهد جنایت در کودکی، قربانی جنایت است. یعنی، آسیبی که شاهد ماجرا می بیند خیلی خیلی بیشتر از کسی است که آن اتفاق بد برایش افتاده است.


 دکتر فرهنگ هلاکویی

گفته هایی از دکتر فرهنگ هلاکویی


 مقایسه ی درددل زنانه با رفتن پیش مشاور:

 

 وقتی می‌خواهید راجع به چیزی فکر نکنید ولی نمیتوانید، دلیلش این است که پرونده ی آن موضوع را به درستی در ذهنتان نبسته‌اید !

آن را به درستی ارزیابی نکرده‌ و تجزیه و تحلیل نکرده‌اید. تکلیف خوب و بد و اشتباه و خطا را در آن مشخص نکرده‌اید... یعنی مثل پرونده‌ دادگاهی است که باز است و تکلیف طرفین هنوز معلوم نیست. به عنون مثال در ارتباط با رابطه باید آن را بشکافید که چگونه آغاز شد؟ چرا بیخودی یا باخودی ادامه پیدا کرد؟ چه عواملی موجب بهتر شدن یا بدتر شدن آن شد؟ اشتباه‌ها کجا بودند؟

و اینکه هر کسی‌، کجا و چه اشتباهی کرد؟ درنهایت: 

 

"چگونه با این موضوع باید برخورد کنم ؟"

مثلن اگر حرفتان این است که "چرا او با من چنین کرد؟" پاسخی وجود ندارد! چرا که سؤالی را باز کرده‌اید که چه بسا نه شما و نه آن شخص هم پاسخ‌اش را نمی‌دانید.

پس چون سؤال بیخودی را طرح کرده‌اید، منتظر پاسخی هستید که اصلن وجود ندارد.

در نتیجه موضوع در ذهن شما می‌ماند و چون در صحنه ذهن حاضر است، به این دلیل در فکرتان هم همیشه حاضر است! 

دوم اینکه اگر فکر همچنان در ذهنتان باقی است، به این دلیل است که در حال حاضر زندگی شما خالی است، وقت آزاد دارید و ذهن سر وقت آنها می رود.

سوم اینکه عادت کرده‌اید که دور مطالب بچرخید و این حالت روانی شما از نوع توصیفی است که دائمن به دنبال موضوعی می گردد که همۀ حواشی و زوایای آن بدون آنکه فرقی یا فایده‌ای داشته باشد، به ذهنتان بیاورد. 

این پرونده برای شما مانند کتابی است با فصول مختلف. و چون باز است، زمانی که غمگین هستید فصل غم آن را باز می کنید و وقتی شاد هستید فصل شادی‌اش را و الی‌ آخر...

این همان چیزی است که خیلی‌ها از طریق درد دل کردن های‌ زنانه، به نوعی موضوع‌های ناتمام را در ذهنشان باقی می‌گذارند و مرتب نشخوار می‌کنند! ولی‌ اگر این درد دل های زنانه با یک متخصص روانشناس و روان درمانگر باشد، فقط در روی زبان و توی ذهن باقی‌ نمی مانند، بلکه با کمک متخصص و بوسیله فقط خود شما، بطور واقعی‌، علمی‌، عملی و منطقی برسی شده و راه حل درستی برای شخص شما پیدا می شود. 

پس، پرونده را باید به درستی و براساس واقعیت بررسی کرد و درباره‌اش تصمیم قطعی و نهایی را گرفت.